آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود

ساخت وبلاگ
مهاجرت همان زخم عمیقی‌ست که سال‌هاست دشواری آن را به دوش می‍کشم. در حالی که وسط یک مهاجرت تازه ایستاده‌ام و درد و چرک و خون تازه و دلمه بسته تمام وجودم را گرفته است به خودم می‌پیچم. گاه در این حجم بی‌شکل و بی‌معنا گم می‌شوم و گاه چشم‌های بیمارم را باز می‌کنم و لحظاتی هوشیاری‌ام را باز می‌یابم. بعضی اوقات در خیال زمان را به عقب برمی‌گردانم و فکر می‌کنم به آن زمان از دست رفته که می‌توانست منی دیگر بسازد. از منی حرف می‌زنم که محیط پیرامونش را می‌شناسد و هیچ شک تردیدی از قدم گذاشتن در راه‌های دشوار به خودش راه نمی‌دهد. آن منی که هزار بار برای ساده‌ترین و کوچکترین روزمرگی‌های یک آدم ساده نشکسته و دوباره وجودش را بند نزده است. منی که احتمالا به جای توانایی حفظ بقا در شرایط سخت، وقت داشته تا مهارت‌های دیگری بیاموزد. فرصت داشته تا کاری را خیلی خوب یاد بگیرد و در آن خبره شود. من اما امروز خوب بلدم بقایم را حفظ کنم. یاد گرفته‌ام چه چیزهایی از سوپرمارکت‌های بزرگ بخرم و چه غذاهایی مناسب هر اقلیمی‌ست که در آن‌ها زیسته‌ام؛ کجا و چطور از دستشویی استفاده کنم؛ به چه شکل راهم را پیدا کنم یا اطلاعاتی را که لازم دارم به دست بیاورم؛ توی هر کشوری کدام سایت اطلاعات هواشناسی دقیق‌تری دارد و برای هر وضعیت آب و هوایی کدام لباس مناسب‌تر است؛ به سختی با زبانی الکن وقت دکتر بگیرم یا کارم را در اداره‌ای راه بیاندازم. قناعت به رابطه‌های سطحی را هم آموخته‌ام؛ اما مهمتر آنکه یاد گرفته‌ام از دست دادن را تاب بیاورم. مهاجرت از دیدگاه من یعنی از دست دادن مداوم؛ یعنی به دست آوردن و از دست دادن مدام. از دست دادن آدم‌ها، اشیا، مکان‌ها، معناها و... . هر بار چیزهایی را با مشقت یاد گرفته‌ام که در کشور بعدی، در زندگی آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود...ادامه مطلب
ما را در سایت آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : helal-mehr90 بازدید : 29 تاريخ : چهارشنبه 4 مرداد 1402 ساعت: 12:30

هر کس در اعماق وجودش سرزمینی دست‌نیافتنی دارد که جز خودش کسی به آن راه ندارد. از یک حفره‌ی بزرگ حرف می‌زنم که در سینه‌ات می‌تپد. سیاهچاله‌ای بی‌آخر که با هیچ دارایی یا سرخوشی پر نخواهد شد مگر آن که در آن زمین لم‌یزرع چیزی ساخته یا کاشته باشی که جوانه زده باشد. اگر معنایی در آن عمق تنهایی ساخته‌ای آن چیز عمیق‌ترین معنای زندگی‌ات خواهد بود. آن چیز که ممکن است وجودش رنج‌آور یا آرامش‌بخش و آرام باشد.در آن عمق تنهایی چه می‌کنی؟ به چه می‌اندیشی؟ چه اندوخته‌ای؟ آنجا که سکوت است و هیچ، چگونه صدایی ایجاد می‌کنی؟ که هستی آنجا؟ چگونه مأمنی برای خودت ساخته‌ای؟ آن نقطه‌ی راز‌آلود وجود را چقدر درک و زندگی کرده‌ای؟ آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود...ادامه مطلب
ما را در سایت آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : helal-mehr90 بازدید : 51 تاريخ : شنبه 20 اسفند 1401 ساعت: 13:35

گاهی مرز زندگی و درد رو گم می‌کنم. گاهی کلمه درمون نیست. همون درده.

دست‌وپا نزن. بشین سر جات. نیگا کن. زندگی بازم می‌گذره. فقط بذار بگذره. درست مثل ابرا که میان و می‌رن. 

آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود...
ما را در سایت آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : helal-mehr90 بازدید : 15 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 22:43

آدم‌ها کارهای زیادی میکنند تا "بودن"شان را به یاد بیاورند؛ من هم مثل هزار آدم آمده و رفته‌ی تاریخ مرتکب کردار و افعال زیادی شده‌ام تا بودنم را به یاد خودم بیاورم. اقرار می‌کنم برخی‌شان را دوست دارم و دیگرانی را خطا می‌دانم. یکی از این اعمال که همیشه با کم و زیادش، با بد و خوبش برای بودنم معنا خریده‌ام نوشتن بوده. حتی اگر بدانم که این تکه‌های سرگردان گاه به عمق هیچ بوده‌اند و نه برای من و نه دیگری فایده‌ای داشته‌اند، باز هم نمی‌توانم خودم را برای نوشتن‌شان مواخذه کنم. برای من نوشتن به صورت ویژه‌ای به مثابه گستردن وجودم بوده است. انگار نوشته‌هایم (حتی سخیف‌ترین‌شان) مرا از خطری حتمی نجات داده باشند. البته که گناه این کلمات را برای نگاشته شدن به دست چون منی نمی‌دانم اما قدردانم که همیشه با من بوده‌اند و در بهترین و بدترین وقت‌ها تسلی‌بخش روح و جانم شده‌اند. از خودم می‌پرسم که عجیب نیست در سخت‌ترین لحظات زندگی، توانسته‌ام کلماتی بر روی کاغذ بیاورم؟ عجبا که این زبان روزی به من آموخته شده، وجودم را گسترش داده و در سخت ترین لحظات به نجاتم شتافته! در همه‌ی این سال‌ها در دنیایی که از بسیاری از چیزهای اصیلی که به بودن مرتبط است خالی شده، زبان فارسی در فهم و بیان این خود رها شده در باد نقش اصلی را بازی کرده است. حتی حالا که مشق نوشتن به زبان ایتالیایی می‌کنم یا الفبای زبان آلمانی را می‌آموزم می‌دانم که زبان فارسی یکی از موثرترین روزنه‌های من برای فهم بخشی از جهان پیرامونم بوده و خواهد بود که جز از راه دانستن عمیق یک زبان ممکن نیست. می‌دانم که در آینده زبان‌های دیگری خواهم آموخت آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود...ادامه مطلب
ما را در سایت آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : helal-mehr90 بازدید : 57 تاريخ : شنبه 4 تير 1401 ساعت: 16:19

اول بار که آمدم اینجا کوله‌باری از دلتنگی همراهم بود. هر چیزی که یادآور میلان بود برایم خوشایند می‌نمود و از یادآوری‌ش قند توی دلم آب می‌شد. میلان شهری بود که در آن "شدن" را به چشم دیده بودم. میلان شهر من نبود، شهر من شد. اما حالا ترسی عجیب زیر پوستم دویده. احساس می‌کنم آن شهر دارد تبدیل به چیز دیگری می‌شود. زمان و دوری دارد هویت تازه‌ای می‌آفریند برای شهری که خودم را اهل آن انگاشته بودم و دل داده بودم به آدم‌هاش؛ دل‌ باخته بودم به جای جای شهر که پر بود از آدم و صدا و آفتاب خوشایندی که توی هر فصل یک جور دلبری می‌کرد. اما حالا خودم را در آستانه‌ی از دست دادن می‌بینم. چیزی دارد تغییر می‌کند که از جنس نابودیست. چیزی دارد از هم می‌پاشد که به آن حس دلبستگی دارم. در زندگی من دل بستن و دل گسستن چیز تازه‌ای نیست اما هر بار با درد زیادی همراه است؛ و درد همان چیزی‌ست که به برهنه‌ترین شکل ممکن به زندگی متصل است.باری سال‌ها پیش تن دادم به دوری و دل گسستن، و این تلخی زهرآگین در دهانم مزه‌ی تازه‌ای نیست. می‌دانم که گذشته‌ی بخشی از آدم‌ها و چیزها و مکان‌ها را در خاطرم حمل می‌کنم و بودنم با آن‌ها احتمالا اثری بر همه‌هان گذاشته است. نمی‌خواهم به زیر و رو کردن گذشته بپردازم چرا که اکنونم را مختل می‌کند اما اثری از گذشته تا امروز با من آمده که دوست دارم در اکنون درکش کنم. در ادامه چند تصویری را ترسیم می‌کنم که از میلان با من است....یک روز بهاری زیباست. روی دوچرخه‌ آبی رنگ تازه‌ام نشسته‌ام و سر خوش توی خیابان‌های میلان می‌رانم. دارم می‌روم پیش ایرنه و گابری تا از این دو تکه‌‌ی جان مراقبت کنم. از این هم شادم. از ایستگاه مترو جروزالمه رد می‌شوم و فکر می‌کنم آفتاب چقدر نوازشگر است. جلوتر می‌پیچم به آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود...ادامه مطلب
ما را در سایت آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : helal-mehr90 بازدید : 68 تاريخ : شنبه 4 تير 1401 ساعت: 16:19

در سال‌های اخیر به بودن با گیاه‌هایم خو گرفته‌ام و بسیار ازشان می‌آموزم. از صبر و متانت‌شان در شگفتم. بی هیچ سوال و چون و چرا پیش می‌روند و تنها نیاز‌های ساده‌ی زیستی دارند که برای هر کدام‌ش آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود...ادامه مطلب
ما را در سایت آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : helal-mehr90 بازدید : 60 تاريخ : چهارشنبه 19 شهريور 1399 ساعت: 22:39

 یک  جور بدجنسی ناشناخته در دلم بیدار شد و گفت: "چرا فرار می‌کنی؟ بذار آدمای دیگه، اونایی که مشکل دارن دست و پاشونو جمع کنن. بذار اونا پا پس بکشن." سرت را به نشانه‌ی تایید تکا آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود...ادامه مطلب
ما را در سایت آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : helal-mehr90 بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 19 شهريور 1399 ساعت: 22:39

مردمک چشمهایش روی من ثابت مانده بود و با چشم‌های گرد نگاهم می‌کرد. زبانش بند آمد و همان طور که خون توی صورتش دویده بود چند قدمی به سمتم آمد. با زحمت لب‌هایش را که سخت سنگین بود تکان داد و پرسید:"خودتی آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود...ادامه مطلب
ما را در سایت آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : helal-mehr90 بازدید : 66 تاريخ : چهارشنبه 19 شهريور 1399 ساعت: 22:39

واقعیت درون آدمی جان می‌گیرد. در واقع واقعیت زاده‌ی زاویه‌ی دید آدمی به حقیقتی است که نمی‌دانم چقدر به دست آمدنی است....نمی‌دانم چند سال است که برای دنیا شاخ و شانه کشیده‌ام و سر جنگ داشته‌ام اما حالا آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود...ادامه مطلب
ما را در سایت آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : helal-mehr90 بازدید : 111 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 17:04

همه تن و جونم درد می‌کنه. دردش امانم رو بریده. دلم می‌خواد از زیر یوقش بیام بیرون. دلم می‌خواد گهشو بپاشم به دنیا و خودم راحت شم. اما کاش راحت شدنی در کار بود. می‌دونم این گهی که به زندگیم زده شده رو آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود...ادامه مطلب
ما را در سایت آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : helal-mehr90 بازدید : 91 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 17:04